کوچه های باران خورده

ساخت وبلاگ
اردیبهشت آمده جان ، نمی آیی...!؟ هستی در خیالمدر روح و روانممن مانده ام و قرنها چشم انتظاربه سلامی، به کلامی ...قرنهاست که نیستیخبر نمیگیری از من!!از منه بی تواز کسی که حالش غم دارددستانش می لرزددلش کسی را کم دارداز چشمانمآخ چشمانمچشمانی که اشک دارد...قرنهاست که رفته ایبعد رفتن _تو _شادی رفتقلبم گرفت...آرامش رفتزبانم بند آمدغم در نگاهم هرزه یکوچه وخیابان شددلم...دلم...آااخ دلم پژمرد...قرنهاست خاموشمحرفی نمی زنمو سکوتم...سکوتم...آااخ سکوتم هزار حرف دارد برای _تو_خاموشم و سرددلم آتش ...خلاصه می گویمدلگیرم از این جهاندلتنگتم...پ.ناعترافم این است :تو جان منی اما،از جان خودم دوست ترت میدارم❣️ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: هفتم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: 19:15 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:39

من ابر شدم تا بر سر چتر تو ببارم بهار که از راه می رسد سکوتی مقدس تمام تنم را پر می کندومن،محو تماشای این همه خلق زیبایی آرام میشوم...سکوت که از راه می رسد من همچو آیینه ای میشوم که هرچه دوربرم باشد را دوست تر دارم و از من دوباره در خودم منعکس میشوداینگونه هست که جهانم را بیشتر عاشق می شومادعا نمی کنم که همه چیز و همه کس را دوست دارم اما برای التیام آینه ای بدون زنگار دلمآنهایی را که دوست ندارم کمترمی شوند .پ.نروزی اگر دور شوی از منفکر نکن که دلم را شکستههر قدم که بروی استخوانی شکسته ای... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نوزدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 11:34 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:20

جاانم باش به لب بیا... روزگار غریبیست نازنین ...!!!این روزها همگان دنبال خانه ای می گردند امن و ساکتکه آرام ارام رو به مردن نهند ومن ؛دنبال کوچه ای خلوت بی انتها برای نماندنو نرسیدن با تو...بی واژه سرودن و همهمه ای باشداز باریدن باران ...بگذریم ...اگر روزی کنار این همه بهار که بر تن زیبای درختان باریدهقناری خسته ای را دیدی کنار حوضخسته به آسمان می نگرد و دور دست هایادی از من کن ...نمیدانم آنجا که تو هستی بهار به زیبای خودت به تن لخت درختان دمیده یا نه اما؛من اینجا هرروز شکوفه های باران را به انتظار دیدنت شبهایش را به یلدای صبح گره زده ام پ.نچقدر خوب شد که آمدیوگرنه من از کجا میتوانستم بفهممکه یک نفر را می تواناینهمه دوست داشت ؟! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و یکم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 12:14 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:20

سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو بهار اومد ...آدمهای دوربرمون خوب نشدن حالمون خوب نشدآدمها مهربون تر نشدن دردهامون هنوز به روزن...اما ؛ خداروشکر؛ بهارنارنجهای شهرم باز شدن و عطر عاشقی روعطر یادت رو ؛ تو کوچه های شهرم پاشیدن ...پ.نبهار اومده و بهارنارنجا بازشدن اما؛هنوز هم در اون ور میز تو غایبی !!!و شاید روزی بیایی که باد خاکستر گلهای مزارم را می برد ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 19:27 کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:20